شاید دق کرده ام ...
ساده ، اما براى خودم …
راستش را بخواهى …
دیگر منتظر آمدن “تو” نیستم …
منتظر “رفتن” خودم هستم …
قلبم پیرزنى هفتادساله است ..!
زانوهایش درد میکند …
میخندم . . .
دیگر تب هم ندارم . . .
داغ هم نیستم . . .
دیگر به یاد تو هم نیستم . . .
سرد سرد شده ام . . .
کسی چه میداند شاید دق کرده ام . . .